می روم شاید که زندگی را دریابم" در سراشیبی که نامش زندگی است ،
با همه بیگانگی ها می روم
در سکوت سرد غمگین زمان
بی هدف ، بی یار و تنها می روم
می روم شاید که در دشتی که
نامش زندگی است ، بازیابم آنچه را
که گم کرده ام
چرا که زندگی همچون سیب سرخی است
که روزگار آن را دو نیم کرده است ، که
نیمه اول در انتظار نیمه دوم و نیمه دوم
به دنبال نیمه اول است
نیمه هایی که از پی عشق سر به بیابان می گذارند،
بیابانی که در دشتهای مهر و محبت ، گم شده ای
بیش نیست
و انسان باید زندگی را باور داشته باشد
تا گذر ثانیه ها را با تمام وجود حس کند
ثانیه هایی که به تندی باد می آیند و می روند
و در سهایی از عشق و محبت به انسان می دهند،
درسهایی که گذشت در برابر نفرت ها و
نابرابری ها را در گوشها زمزمه می کنند...